بهرنگی در ۱۹سالگی و در سال ۱۳۳۹ اولین داستان منتشر شدهاش به نام عادت را نوشت و این شروع دوران نویسندگی او بود.
در سال ۱۳۴۱ بنا به گزارش رئیس دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند اخراج شد و به دبستان انتقال یافت. یکسال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت فرهنگ آذربایجان کار صمد به دادگاه کشیده شد که تبرئه شد. در ۱۳۴۲ کتاب الفبای آذری برای مدارس آذربایجان را نوشت که این کتاب به پیشنهاد جلال آلاحمد برای چاپ به کمیته پیکار جهانی با بیسوادی فرستاده شد؛ اما صمد بهرنگی با تغییراتی که قرار بود آن کمیته در کتاب ایجاد کند، مخالفت کرد و کتاب را پس گرفت و باعث برانگیختن خشم و کینه عوامل ذینفع در چاپ کتاب شد.
سال ۱۳۴۳ همراه بود با تحت تعقیب قرار گرفتن صمد بهرنگی بهخاطر چاپ کتاب «پاره پاره» (گردآوری اشعار فولکلور و سیاسی به زبان آذری) صدور کیفرخواست از سوی دادستانی عادی ۱۰۵ ارتش یکم تبریز و سپس صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ٦ماه. در این سال او با نام مستعار افشین پرویزی کتاب انشای ساده را برای کودکان دبستانی نوشت. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به مدرسه بازگشت.
صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصههای خود تلاش میکرد روح اعتراض به نظام حاکم را در دانشآموزانش پرورش دهد. پای پیاده در روستاها راه میافتاد و اگر کسی کتابخانهای تاسیس کرده بود او را تشویق میکرد و به مجموعه کتابهایش، کتابهایی میافزود.
بچهها را بهویژه تشویق به مطالعه میکرد و هرچه از جذابیت و روشهای دوست داشتنی برای این گروه سنی میدانست بهکار میگرفت تا بچهها با کتاب بهعنوان یک همراه همیشگی در تمام طول زندگی مانوس باشند. بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد و جسدش را ۱۲ شهریور در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند و جنازه او در گورستان امامیه تبریز دفن شد. حدود یکماه قبل از این حادثه کتاب «ماهی سیاهکوچولو» چاپ و مورد اقبال واقع شد. نظریات متعدد و مختلفی درباره مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم به شکل شایعه بحثهایی وجود داشتهاست. یک نظریه این است که وی به دستور یا به دست عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شد. نظریه دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شده است.
« من می خواهم ماهیخوار را بکشم و ماهی ها را آسوده کنم ، اما قبلا باید تو را بیرون بفرستم که رسوایی بار نیاوری.»
ماهی ریزه گفت:« تو که داری خودت می میری ، چطوری می خواهی ماهیخوار را بکشی؟»
ماهی کوچولو خنجرش را نشان داد و گفت:
« از همین تو ، شکمش را پاره می کنم، حالا گوش کن ببین چه می گویم: من شروع می کنم به وول خوردن و اینور و آنور رفتن ، که ماهیخوار قلقلکش بشود و همینکه دهانش باز شد و شروع کرد به قاه قاه خندیدن ، توبیرون بپر.»
ماهی ریزه گفت:« پس خودت چی؟»
ماهی کوچولو گفت:« فکر مرا نکن. من تا این بدجنس را نکشم ، بیرون نمی آیم.»
ماهی سیاه این را گفت و شروع کرد به وول خوردن و اینور و آنور رفتن و شکم ماهیخوار را قلقلک دادن. ماهی ریزه دم در معده ی ماهیخوار حاضر ایستاده بود. تا ماهیخوار دهانش را باز کرد و شروع کرد به قاه قاه خندیدن ، ماهی ریزه از دهان ماهیخوار بیرون پرید و در رفت و کمی بعد در آب افتاد ، اما هر چه منتظر ماند از ماهی سیاه خبری نشد. ناگهان دید ماهیخوار همینطور پیچ و تاب می خورد و فریاد می کشد ، تا اینکه شروع کرد به دست و پا زدن و پایین آمدن و بعد شلپی افتاد توی آب و باز دست و پا زد تا از جنب و جوش افتاد ، اما از ماهی سیاه کوچولو هیچ خبری نشد و تا به حال هم هیچ خبری نشده...
ماهی پیر قصه اش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوه اش گفت:« دیگر وقت خواب ست بچه ها ، بروید بخوابید.»
بچه ها و نوه ها گفتند:« مادربزرگ! نگفتی آن ماهی ریزه چطور شد.»
ماهی پیر گفت:« آن هم بماند برای فردا شب. حالا وقت خواب ست ، شب به خیر!»
یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو «شب به خیر» گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد ، اما ماهی سرخ کوچولوئی هر چقدر کرد ، خوابش نبرد، شب تا صبح همه اش در فکر دریا بود...
بهیادمان و حرمت نام #صمدبهرنگی به جز آنهایی که به زبان تُرکی وجود دارد، چند ترانه ـ سرود نیز به زبان فارسی ساخته و اجرا شده که یکی از آنچند، سرودی با نام #راه_صمد که دکتر #برلیان خود شعر و آهنگش را ساخته و خود نیز آن را نواخته و خوانده است.
یا ترانهٔ #باغبهرنگ با آهنگی از ساختههای #بابکبیات و صدای #سیمینقدیری که در کنار اسم و عنوان کتابهای #صمد ، از شخصیتهای مشهور آثار او، مثل #اولدوز و #ماهیسیاه_کوچولو نام برده میشود. آنچنانکه #حبیب در ترانهی #خورشید (دوست خوب بچهها)از آنها نام میبرد.
یاد «ماهی سیاه کوچولو» اما با آن دلی که به دریا زد و راهی که پیش گرفت و سرنوشتی که پذیرای آن شد، در سالهای اخیر دوباره به خاطرهها بازگشت و به شکلی نمادین در ترانههای روز بازگو شد.