به مناسبت زادروز محمدعلی جمالزاده ؛شکر فارسی ایران زمین
سیدمحمدعلی جمالزاده اصفهانی معروف به محمدعلی جمالزاده داستاننویس، روزنامهنگار، مترجم، منتقد ادبی، پژوهشگر و فعال سیاسی در دوران مشروطیت بود.
آیین باور - نویسندگان با اتفاقی جمعی، محمدعلی جمالزاده را پدر داستاننویسی نو و آغازگر سبک واقعگرایی در ادبیات معاصر میدانند.
سیدمحمدعلی جمالزاده بهسال۱۳۰۹ جمادیالآخر (ژانویه۱۸۹۲) مصادف با۱۲۷۰خورشیدی در اصفهان زاده شد. گرچه خود او در نامهای به ایرج افشار در ماه می۱۹۵۰ مینویسد: «سال تولدم را خواستهاید دوستان آن را از اسرارمگو میدانند؛ ولی حقیقت این است که بر خودم مجهول است. ولی یقین دارم که تاریخ وفاتم روشنتر از تاریخ تولدم خواهد بود و شاید نتیجهٔ آشنایی من با قلم و قرطاس همین باشد.» جمالزاده همچنین در شرححالی بهقلم خودش مینویسد: «سنم را درست نمیدانم. در حدود نیم قرن پیش در اصفهان بهدنیا آمدهام.» البته ایرج افشار در مقالهٔ خودش اضافه میکند که جمالزاده بعدها براساس شواهد و تاریخهای که از اطلاعات خانوادگی بهدست آورده بود سال۱۳۰۹قمری را تاریخ تولدش پذیرفته بود
جمالزاده ادبیات را به میان مردم آورد و زندگی و دغدغهٔ آنان را موضوع نوشتههایش کرد. قصهها، اصطلاحات عامیانه و مَثلهای زبانزد مردم بنمایه داستانهای جمالزاده را تشکیل میدهد. زبانش، زبان مردم است و کوشیده با لحنی طنزآمیز و طعنی حزنانگیز خُلقیات ناپسند ایرانیان را در روزگار خود آشکار سازد. او با بهرهبردن از شیوهٔ محاوره و استفاده از اصطلاحات و تعابیر، سبک ادبی جدیدی را خلق کرد که بر کارِ نویسندگان پس از خود مؤثر افتاد.
سیدمحمدعلی جمالزاده در خانوادهای مذهبیسیاسی از اهالی اصفهان بهدنیا آمد. مادرش، مریمخانم دختر یکی از بزرگان و اعیان اصفهان بود که در آموزش او سعیِ تمام کرد. اما پدر، سیدّجمالالدین واعظاصفهانی معروف به صدرالمحققین از خطیبان مشهور مشروطهخواه دوران قاجار بود. در کسوت روحانی به مبارزه با ظلم و استبداد روزگار خود برخاست و از آزادیخواهانی بود که با کلام و قلمِ خویش به جنگ با دشمنان آزادی و عدالت شتافت و عاقبت در این راه کشته شد.
سیدحسن تقیزاده، سیدّجمال را از «مؤسسان آزادی سیاسی» ایران میداند. علاوهبر فعالیتهای سیاسی، اهل وعظ و خطابه است، کلامش دلنشین و عامهپسند است. از عمده صفات سیدّجمال، سخنگوییاش بهزبان عوام و استفاده از تعبیرات و مَثلهای عامیانه است؛ چنان در دل و جان مردم اثر میگذارد که هوادارانش مواعظ و سخنانش را در نشریه الجمال بهچاپ میرسانند
جمالزاده در لبنان بود هنگامی که محمدعلیشاه قاجار (سلطنت ۱۳۲۴تا۱۳۲۷ق یا ۱۹۰۶تا۱۹۰۹م) مجلس را بهتوپ بست و آزادیخواهان را سرکوب کرد. سیدجمال سعی کرد خود را به عتبات برساند؛ اما توسط عمال دولتی بروجرد به قتل رسید.اندوه ناشی از شکست مشروطیت، کشتهشدن پدر و ترس از محیط خفقانآور ایران چنان ضربهای به روح محمدعلی واردآورد که برای همیشه ایران را ترک کرد و جز در چند سفر کوتاه، حاضر نشد دیگر به وطنی بیاید که هم از آن گریزان است و هم شیفته و دلبستهٔ فرهنگ و ادبیات آن.
او به قصد ادامه تحصیل، عازم فرانسه شد. دیپلم خود را در رشتهٔ حقوق از دانشگاه دیژون گرفت و با آغاز جنگ جهانی اول، برای همکاری با «کمیته ملیون» در سال۱۲۹۴ش به آلمان رفت. «ملیون» کمیتهای بود که بههمت سیدحسن تقیزاده برای مبارزه علیه دولتهای روس و انگلیس در برلین شکل گرفت. در همین دوران نوشتن برای مجلهٔ کاوه را آغاز کرد. وی پیش از انتشار داستانهایش، برای کاوه و چند نشریه دیگر مطلب مینوشت. اما کار نویسندگی حرفهای او با کاوه آغاز شد. بهعقیده ایرج افشار «دانشگاه واقعی او دورهٔ همکاریش با مجله کاوه در برلین بود» که در آن دوره با راه و روش تحقیق بهسبک اروپایی آشنا شد و مقدمات پژوهشگری و مقالهنویسی را در همین ایام فراگرفت
محمدعلی جمالزاده دو بار ازدواج کرد؛ اما صاحب فرزندی شد. جمالزاده در ۱۶آبان۱۳۷۶ در یکی از خانههای سالمندان شهر ژنو راهی دیار ابدی شد. او طی شش دهه، هفت رمان و هشت مجموعه شامل ششصتوشش داستان کوتاه بهیادگار گذاشت. گنج شایگان نخستین اثرش است که بهسال۱۹۱۷م در برلین منتشر و موجب نامآوری او شد. حضورش در جمع برلینیها و آموختن از آنها امکان چاپ نخستین آثار داستانی را نیز فراهم کرد. جمالزاده طی زندگی در برلین، روزنامهنگاری فعال است و پس از تعطیلی مجلهٔ کاوه، مقالاتی برای نامهٔ فرهنگستان نوشت. نشریهٔ فنیادبیِ علموهنر نیز با مدیریت او تا هفت شماره منتشر شد.
جمالزاده طی سالهای دوری از وطن چند باری کوتاه به ایران سفر کرد؛ بااینحال تنها ۱۳ سال از عمر دراز خود را در ایران گذراند و نودوچند سالی را بیرون از کشور بهسر برد؛ اما سراسر این مدت دلش برای ایران میتپید و با ایران زندگی میکرد. پیوسته کتاب فارسی میخواند. به دوستان ایرانیاش نامه مینوشت و همه نوشتهها و آثارش دربارهٔ ایران و بهزبان فارسی است. کتاب نامههای ژنو که حاوی نامههای جمالزاده به افشار مدعای چنین سخنی است.
جمالزاده نویسنده پرکاری بود. علاوهبر داستاننویسی، آفریدههای ارزشمندی نیز در حوزهٔ تاریخ ایران، ادبیات، مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران دارد. وی با داستان کوتاه «فارسی شکر است» قدم به دنیای داستاننویسی میگذارد. نخستین مجموعهداستان کوتاه او یکی بود و یکی نبود در سال۱۳۰۰ش در برلین بهچاپ رسید؛ کتابی که بهاعتقاد بسیاری، راه نوشتنِ داستانکوتاه بهسبک جدید را باز کرد. زبان داستانهای جمالزاده ساده و آکنده از اصطلاحات عامیانه و مَثلهاست. طنزی تلخ دارد که با آن معایب و خصلتهای ناپسند ایرانیان را برشمرده و آن را عمدهترین مانع در مسیر پیشرفت آنان میداند. «فارسی شکر است»، «دارالمجانین»، «سر و ته یک کرباس» و «تلخ و شیرین» از مشهورترین آثار او در حوزهٔ ادبیات داستانی است. «تاریخ روابط روس با ایران»، «پندنامه سعدی یا گلستان نیکبختی»، «قصهٔ قصهها»، «بانگ نای»، «فرهنگ لغات عوامانه»، «طریقه نویسندگی و داستانسرایی»، «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» و «اندک آشنایی با حافظ» از آثار دیگر او در زمینهٔ سیاست و ادبیات بهشمار میرود.
از میان یادها
فارسی شکر است
دل به دریا میزند. با ترس و لرز داستان را در محضر بزرگانی چون محمد قزوینی و سیدحسن تقیزاده میخواند. منتظر پرخاش است؛ اما همه ساکتاند و بهدقت گوش میدهند. چشمهایش بهسمت قزوینی میچرخد. برق را در چشمهایش میبیند؛ ولی نمیداند برق غضب است یا برق قبول. هنوز داستان بهپایان نرسیده که از سوی حضار بهویژه شخص قزوینی تمجید و تشویق میشود. غرق در تعجب و حیرت است. از اینجاست که مُهر نویسندگیاش خورده میشود. بدینترتیب اولین قصهٔ جمالزاده با نام فارسی شکر است بهچاپ میرسد. «تشویق بزرگوارانهٔ سرورهای محترم بهجایی رسید که در همان شب و همان ساعت مهر قطعی و دائمی نویسندگی بر دامن سرنوشت من زده شد و در سایه عنایت آمیخته به دلالت و هدایت آنها نویسنده از آب درآمدم و از آن تاریخ بهبعد... این دو انیس و مؤنس روسفید و روسیاه یعنی قرطاس و قلم دست از سرم برنداشتهاند و اطمینان دارم که تا به لب گور همراه و همرکابم خواهند بود.»
اولین قطعهٔ ادبی من
اوایل مشروطیت در تهران، هر محلهای برای خود انجمن درست میکرد و در آن خطابهها خوانده میشد. محمدعلی که دهسالگی را پشت سر گذاشته بود برای اولین بار خطابهای نوشت و آن را در جمعی خواند. این خطابه، بهگفته خودش، نخستین قطعه ادبیاش است: «معنی زیادی نداشت؛ ولی عبارتها را سوار هم کرده بودم.» آن را که به پدر نشان میدهد، میخندد و میپرسد «اینها را چطور بههم انداختهای؟!»
ابرهای آسمان
جمالزاده در خاطراتش تعریف میکند وقتی همراه پدرش سوار بر کالسکه جایی میرفتند برایاینکه حوصلهشان سر نروود پدر با آنها بازیِ خیالی میکرد. میگفت هرکس بهنوبت دربارهٔ ابرهای آسمان بگوید که آن ابر به چه میماند. با این بازی بود که «قوهٔ تصور من به این شکل پرورش یافت.» پدر اهمیت توجه به جزئیات و نحوهٔ توصیف طبیعت را به فرزندش میآموزد.
اوریژینال
معلم انشاء جمالزاده در مدرسهٔ آنطورا در بیروت، کلمه «اوریژینال» را درباره او بهکار میبرد. در ابتدا معنی کلمه را درست نمیفهمید. به کتاب لغت لاروس مراجعه کرد و معنای آن را نزدیک به جنون و سادگی یافت. اوقاتش تلخ شد تااینکه بعدها فهمید معلم برای تعریف و تمجید از او این واژه را بهکار برده است نه برای تقبیح.
قانون
شبها پدر در مسجد سیدعزیزالله حاضر میشد و بر روی منبر از مردم میپرسید میدانید قبل از همهچیز، چه لازم دارید؟ هرکس چیزی میگفت. بعد سیدّجمال میگفت: «شما قانون لازم دارید» و یکمرتبه از چندهزار نفر فریاد قانون برمیخاست. بعد از آنها میخواست آن را تهجی کنند و همه باهم میگفتند: «قاف الف قا نون واو پیش نون قانون قانون»
وصف گز اصفهان
تولد یکی از همشاگردیهایش بود. با طنزی ملیحانه و دلنشین برایش نوشت که باید دوستانت را آباد کنی: «من شکلات که سیاه است و لباس سوگواری دربردارد نمیخواهیم. پسته که هرچند میگویند خندان است؛ ولی پوستکلفت و دندانشکن است نمیخواهم... چیزی میخواهم که ظاهرش پاک و نورانی است و باطنش سفید و فروزان است و با همهٔ جوانی گرد حجب و حیا بر صورتش نشسته است و جامه سپید عفت و عصمت بر تن دارد و... اگر نفهمیدهای میگویم تا بفهمی مقصودم گز اصفهان است.»
میخواهم وُلتر باشم
موضوع تکلیف انشا این بود: دلتان میخواهد مثل کِی بشوید؟ بسیاری از همکلاسیهایش گفتند میخواهیم مثل «ونسان دوپل» کشیش فرانسوی باشیم. محمدعلی گفت: «من دلم میخواهد مثل وَلتر باشم.» با شنیدن این سخن، او را بهشدت توبیخ و سرزنش و حتی تهدیدش کردند که از مدرسه اخراجش میکنند. ولتر نزد کشیشها و پیروان کاتولیک، سخت منفور و مبغوض است. اما محمدعلی میخواست شبیه ولتر باشد؛ چون یکی از روزنامههای پاریس، مقالهای دربارهٔ پدرش سیدجمال نوشته و عکس او را چاپ کرده بود و او را «ولتر ایران» خوانده بود.
سالهای نداری
در سالهای تحصیلش در شهر لوزانِ سوئیس، پولی نداشت و روزهایش بهسختی میگذشت. از زور گرسنگی خوابش نمیبرد. شبی پیراهنش بهقدری چرک شده بود که جرئت بیرون رفتن از خانه را نداشت. صاحبخانه هم گفته بود حداقل خوراکت را جای دیگری بخور. یکی از دوستانش میرسد. جمالزاده میگوید کاغذی به مادرش در تهران نوشته و پول تمبر ندارد. با خود امیدوار است وجه مختصری به او بدهد تا بهجای تمبر، با آن قطعه نانی بخرد. ازقضا، آن دوست با خودش تمبر دارد و بهاندازه نیاز تمبر به او میدهد و جمالزاده خجالت میکشد که به او واقعیت را بگوید.
عزرائیل را فریب دادم
جمالزاده در پاییز ۱۹۷۵م در حدود هشتادسالگی در بیمارستان ژنو بستری میشود. پزشکان کیسته صفرای او را بیرون میآورند و دو ماه تمام در آنجا میماند. بعدها دکترش میگفت هشتاددرصد احتمال میدادیم که دیگر زنده نخواهد ماند. این حرف به گوشش که رسید گفت با فوتوفنهای اصفهانیگری عزرائیل را فریب دادم و باز زنده ماندم.
آذربایجان مالِ ایران است
در همان سالهای پس از پایان جنگ جهانی اول بود که زمزمههایی از برخی از مقامات ترک شنیده میشد. آذربایجان را ترک میشمردند و از الحاق آن به ترکیه سخن میگفتند. مجلهٔ کاوه از پرفسور یوزف مارکوارت مستشرق وایرانشناس شهیر آلمانی، خواست مقالهای بنویسد مبنیبراینکه تاریخ و اسناد نشان میدهد آذربایجان همیشه متعلق به ایران بوده است. او مقالهای بلند بالا دراینباره مینویسد و بهزحمت به دست جمالزاده و حسن تقیزاده میرسد؛ اما افسوس که دست خط مارکوارت آنقدر ناخوا بود که تنها خواهرش میتوانست آن را بخواند که دست کاوه نیز به او نرسید. بعدها قسمت مختصری از نوشتهٔ مارکوارت به دست حسین کاظمزاده معروف به ایرانشهر با خون دل بهفارسی ترجمه و باقی آن مقاله به سرنوشت نامعلومی مبتلا میشود.
کتاب «خلقیات» و خائنخواندن جمالزاده
انتشار کتاب خلقیات ما ایرانیان جمالزاده که در آن بهشدت از خصلتها و ویژگیهای اخلاقی ایرانیان نقد کرده بود سروصدایی داخل ایران بهپا کرد تاجاییکه وزیر فرهنگ و هنر وقت گفت: «جمالزاده خائن است. باید به ایران بیاید تا محاکمه و اعدام شود
کدخبر: 538
تعداد بازدید: 6201