پنجشنبه، 11 بهمن 1403 - 13:49

آشنایی با آیین باورهای ایرانی:

هَمی و مَمی، دروازه چله بزرگ

این گفتار نشانه های زمستان: ننه سرما، چله‌ی بزرگ، چله‌ی کوچک، چارچار، سده، اَهمن‌وبهمن سیاه‌بهار

 آیین باور -هر جامعه و فرهنگی ، افسانه ها، آیین و باورهایی دارد که نه در یک شب، در طول تاریخ آن قوم و ملت شکل گرفته است و نه به سبب تفریح و بیکاری، که به نیاز آن زمان و شیوه زندگی مردمان و سطح درک و سواد ایشان به عنوان درس زندگی ساخته و زائیده می شد و بستگی مستقیمی  با میزان درک ماورائی مردمان از ترس ها و انتظارات و رویا هایشان داشت.

در شماره قبل باورهای ایرانیان را درباره آل ،جن، اژدها، دیو، جغد بررسی کردیم .این مطلب به داستان ننه سرما و باور های "چله کوچک و چله بزرگ" می پردازد.

  دریغ است که داستان های شیرین و صمیمی ایرانی در هجوم خشونت آموز رباتیک و تکنولوژی نابود شود.


داستان ها و افسانه ها، اسطوره ها و حکایت های هر ملتی ثروت معنوی و شفاهی فرهنگ آن مرز و بوم است . خود بیاموزیم و به کودکانمان بیاموزیم.

ایرانیان، زمستان را به دو بخش چله بزرگ(چله کلان ) و چله کوچک (چله خرد ) تقسیم می کنند.

به این ترتیب که چله بزرگ از ( اول دی ماه  تا دهم بهمن ماه) وچهل روز کامل، و چله کوچک از ( یازدهم بهمن تا اول اسفند ) به مدت ۲۰روز چله کوچک نامیده شده است .

غروب آخرین روز چله بزرگ یعنی دهم بهمن ماه جشن سده برگزار می کردند، دور آتشی بزرگ جمع می شدند واز این جشن لذت می بردند و معتقد بودند چله کوچک بسی سردتر و پر سوزتر از چله بزرگ است. 

روزآخرچله بزرگ که گفتیم  “سده” نام دارد و بابرپایی آتش و فریاد”سده سده پنجاه به نوروز” شروع چله کوچک را اعلام می کردند.

"چار چار"


در دل این چله کوچک تقسیم بندی دیگری هم بود. مثلا "چار چار" که از هفتم تا چهاردهم بهمن ماه را می گفتند. (یعنی دوتا چهار روز، چار = چهار) این هشت روز که آخرین روزهای فصل زمستان است

"اهمن "و "بهمن"

"اهمن "و "بهمن" یا "هَمی و مَمی "نامی بود که برای پسران ننه سرما انتخاب کرده بودند. و از دیگر تقسیم بندی هایی بود که در دل چله ها قرار می گرفت. پس از "چار چار" نوبت به  اهمن و بهمن "پسران پیرزن " یا همان (ننه سرما ) می رسید که خودی  نشان دهند.

 عقیده بر آن بود که در این ۸ روز درختان برای بیدار شدن از خواب زمستانی آماده و مهیا می شوند.۱۰ روز اول اسفند را اهمن و۱۰روز دوم اسفند را بهمن می گفتند و این ۲۰روز ممکن بود آنقدر بارندگی باشد که این دوبرادر به دوچله طعنه بزنند ، با توجه به شعری که قدیمی ها می خواندند

اهمن وبهمن،

آرد کن صدمن ،

روغن بیار ده من،

هیزم بکن خرمن

عهده همه بامن

تا اینجاهم یاد گرفتیم که ۲۰روز ابتدایی اسفند به نام "اهمن و بهمن یا هَمی و مَمی "نامگذاری شده اند

۱۰ روز آخر اسفند ماه ، خود تقسیماتی دارد که ۵روز اول "سیاه بهار" نامیده می شد.


شعری هم داشتند با این مضمون که:  (سیاه بهار شب ببار و روز بکار ) سبب آن هم ، بارندگی فراوان در این روزها  بوده و زمانی است که کشاورزان مشغول کشت وزراعت بوده اند .

در واقع با توجه به اقلیم و بارش ای آسمانی سالهای بسیار دور ایران زمین، سردترین و سوزناک ترین روزهای سال را شامل می شد و قدیمی ها به این هشت روز سرمای پیرزن کُش نیز می گفتند و هنوز هم گهگاهی از این اصطلاح استفاده می شود .

۵ روز آخر هم  "سرما پیرزن"  نام داشت و افسانه شیرینی برای آن ساخته بودند . در این روزهای سال و فصل که آسمان گاهی ابری گاهی آفتابی ،گاهی همراه با باد بود واکثر اوقات تگرگ می بارید، دانه های تگرگ را به مروارید های "گردنبند" ننه سرما تشبیه کرده بودندکه گویی پاره شده بر زمین می ریزد.


 به عنوان نمونه بخش هایی از منبع : مرحوم یوسف شاه حسینی (پژوهشگر آیین های سنتی) را برایتان نقل کرده ام. 

بنابر افسانه ای قدیمی، پیرزن (ننه سرما، دایا)، دو پسر به نام های هَمی و مَمی (اَهمن و بَهمن) داشته است. پیرزن در ابتدای فصل زمستان و با شروع چله بزرگ، تاج بر سر پسر بزرگش، «اَهمن» گذاشته و او را تشویق می کند تا سرما و یخبندان شدید ایجاد کند.اَهمن شروع به کار می کند، سرمای شدید ایجاد می کند. مردم را سرما می دهد. کوزه ها می شکند. برف و یخبندان ایجاد می کند و …از ابتدای زمستان و در دوران چله بزرگ، هر روز هوا سردتر می شود تا زمانی که برادر کوچک (بهمن)، تاج را از اَهمن تحویل بگیرد.اَهمن به بهمن می گوید: « من پشتم به اسفند گرم بود، خیلی دلی خوش نکردم، تو که پشتت به بهار است و دوام نداری، نمی توانی کاری کنی…»  بهمن عصبانی می شود و جنگی بین چله ها درمی گیرد. دو برادر در ایجاد سرما و یخبندان و کولاک، رقابت می کنند. در برف و سرمای جنگ چله ها، زمین «نفس دزده» می کشد.  جنگ چله ها تمام می شود و عمر اَهمن به پایان می رسد.روز ۴۵ زمستان است و بهمن، تاج را تحویل گرفته است. سرما ادامه دارد تا روز ۵۴ زمستان (قنش سوم) که زمین«نفس آشکار»  می کشد و برف و یخ آب می شود. عمر بهمن (چله کوچک) نیز به پایان می رسد. پیرزن از ناراحتی نابودی فرزندانش، شروع می کند به رجزخوانی …

هرچه نکرده بهمنه، شرط و بلاغاش با منه

گوساله را تو گوساله دان می کشم، بچه را تو گهواره

این داستان ادامه دارد برایتان خواهم گفت... 

کدخبر: 2499

تعداد بازدید: 1215