دلنوشته ای به یاد بزرگ مرد کرج مهندس فاتح یزدی
نام نیک تریبون تبلیغاتی نمی خواهد
از میان تک تک شاخه های باقی مانده از باغشهری که زیر سم ستوران ستم مدیران بی کفایت خشکید، اسم تو شنیده می شود.
حالا خلاصه شده ای در قامتِ سنگیِ بلندِ مجسمه ای در میان ی پارکی بنام ایران کوچک. که هیچش نشانه ای از کرج نیست. کرجی که تو، با دست های خویش سرِ سبزش را با زبان سرخِ تلاش و شجاعت ، دیگر گونه کردی .
تو فاتح مجمع الروستاهای بی کس و تنهای این دیار بودی که میزبان حق شناسی بودند، برای او که خواهد آمد، تا شهری بسازد که باغ شهرش خوانند و بنیادی داشته باشد که نامش را زنده نگه دارد، اما آنچه زنده ماند ازتو؛ تنها قلب های قدرشناس و سپاسمندی بود که بی اجر و مزد دوستت داشته اند.
هرگز از یادت نبرند
مگر نه که بنیاد و خیریه و شرکت های مانده در سیمان و سنگ این شهر وفا نکرده اند به دستان توانمندی که ساختشان تا کارگران زحمت کشِ نان از عرق جبین خور، غم یار و سقف نداشته باشند و بی دغدغه برای آبادانی جهان خود تلاش کنند، که میهن را نه در چهارچوب زادگاه شناسنامه ای ات در آن جایی می دیدی که نام ایران را بلند آوازه می کند.
تو کار آفریدی . آنچه امروز کیمیاست. تو کار را برای کسانی آفریدی که کار را می خواستند، نه آنان که کار را به خدمت می گیرند تا فقط نانی خورده باشند. که نه به نمک عرق جبین برکت گرفته نه نمک و حقی در آن شناخته می شود. تو فاتح بودی به راستی که تو فاتح تاریخ این شهری و نامت به هیچ تبلیغ و رسانه نیازمند نیست . ای مرد نکونام نمیری هرگز که از میان تک تک شاخه های باقی مانده از باغشهری که زیر سم ستوران ستم مدیران بی کفایت خشکید، اسم تو شنیده می شود.حتی اگر منازعات دو دستگاه خشک اداری برسراموال تو تا ابد ادامه یابد. تو ماندی زیرا خدمتگزار بی منت مردم بودی .
فریبا کلاهی
کدخبر: 2198
تعداد بازدید: 3022