آیین باور – در تهران قدیم، دستهای از مردم که از طبقه متوسط اجتماع به حساب میآمدند، اگرچه از سواد سطح بالا بیبهره بودند، اما به روشهای اخلاقی و اصول مروت و جوانمردی پایبند بودند.
این دسته جماعتی از لوطیها، باباشملها و داشهای محلات تهران به حساب میآمدند که آیین و سنتهای مردانگی و جوانمردی را نصبالعین خود قرار داده و از ضعیفان و درماندگان و ناتوانان حمایت میکردند. یکی از معروفترین آنان لوطی صالح نام داشت که پهلوان نامداری بود، مردی شریف و ناموسدوست بود، حمایت و پشتیبانی که وی از درماندگان میکرد به طوری جلب توجه کرده بود که هر وقت نام او بر زبان میآمد بی اختیار، سایهای از غرور برچهرهها مینشست. متن زیر نوشته ایست در همین رابطه به قلم “مصطفی امیر کیانی” که خواندنش خالی از لطف نیست:
در رابطه با فرهنگ لوطیگری و پیشینه آن در کتاب «طیب در گذر لوطیها» آمده است: «این فرهنگ در دوره صفویه وارد تمام شئون و اخلاق مردم ایران شد و هویت خاص به خود گرفت و در طول زمان روز به روز کاملتر شد. همین فرهنگ در دورهای که هیچ قانونی حاکم نبود به داد مردم میرسید. نمونههای بسیار فراوانی داریم که مردم با تکیه بر لوطیها همچنان در زندگی پایدار و برقرار مانده اند».
حتما تاکنون اسم «لوطی صالح» را شنیدهاید و از زیرگذر معروفی که پایینتر از چهارسوق بازار بزرگ و بازار مسگرها واقع شده است هم چیزهایی میدانید. نام و آوازه صالح به قدری است که همه تهرانیهای قدیم او را متعلق به محله و منطقه خود میدانستند ـ در حالی که او بچه بازار امین، محلهای در غرب گذر باشی و بازار دروازه بود ـ همین محلهای که به گذر لوطی صالح معروف است. محبوبیت او تا حدی بود که از اقصی نقاط ایران گاه به گاه مریدانی برای دیدن او میآمدهاند. از خصلت های این لوطی و خوی پهلوانیاش تاکنون مطالب فراوانی نوشته شده است و آن گونه که میگویند سنت «علامت کشی» در ایام سوگواری حسینی (ع) از ابتکارات اوست.
ابراز ارادت دیگر لوطیها با صالح بیشتر به دلیل نوع دوستی، کمک به فقرا و دیگر خصلتهای انسانی او، به ویژه علاقه قلبیاش به پیشوایان دینی با ارادت خاص به آستان ملائک پاسبان علوی (ع) است.
کولهباری از خاطره
پنجاه و دو سال پیش برادر خدابیامرزم زیر گذر لوطیصالح مغازه قصابی داشت. من در ۲۰ سالگی با علاقهای که به نوشتن داشتم از او راجع به لوطی صالح اطلاعاتی خواستم. به اتفاق مرا به کاسب همسایه مغازه کناری اش که یک سلمانی پیرمرد بود برد و معرفی کرد. اطلاعات ذیل خاطرات آن پیر آرایشگر است که در اردیبهشت سال ۱۳۴۳ شمسی تدوین شد.
وقتی وارد آرایشگاه شدیم، پیرمرد به استقبال ما شتافت. سر حال و شاد و زنده دل بود. ما را دعوت به نشستن کرد و من دیدم که محیط کارش دلچسب است. آرامش و خنکی مطبوعی دارد. گویی که این مکان از یاد روزگار فراموش شده و از زندگی ماشینی به دور مانده است.
کنارم نشست و تعریف کرد: من هفتادو پنج سال دارم (در سال ۱۳۴۳ شمسی). از موقع تولدم در اینجا بودم. وقت به دنیا آمدم، هفتاد سال از مرگ لوطی میگذشت. اما هیچکس لوطی را فراموش نکرده بود. آخر آن روزها مردم بیشتر از امروز برای جوانمردی و پاکی ارزش و اهمیت قائل بودند. در آن روزها، همه اهل زیرگذر لوطی را میشناختند. چرا که هنوز مردانی بودند که لوطی را با چشم خود دیده بودند یا زنان و دخترانشان را به دست لوطی سپرده و به مسافرت یا زیارت رفته بودند. من از آنها وصف لوطی را شنیده بودم. لوطی یک پیراهن سفید میپوشید و یک ردای بلند آبی روی دوش میانداخت.
لوطی مدافع محله
در آن روزگار، یعنی حدود یکصد و پنجاه سال پیش، تهران در قرق گردنکشان قدارهبند شرور و باجگیران خطرناک بود. از غروب آفتاب به بعد هیچکس جرات نداشت از خانه قدم بیرون بگذارد، خصوصا زن و دخترها … چون همین که آفتاب به لب بامها میخزید و شب به سرکوچهها چادر میزد، قدارهکشان مست، سرگذرها راه عبور و مرور مردم را میبستند و از مردم باج عبور میطلبیدند و به عناوین مختلف مزاحم آنها میشدند. نظمیه تهران هرچند که گشتیهای شب داشت، ولی این گشتیها قادر به مقابله با قداره بندها
نبودند.
ناگزیر اگر در محلهای پهلوان و جوانمردی پیدا میشد که دل شیر و جرات ببر داشت، آن محله امن و امان میماند و قداره بندها جسارت آن را نمییافتند که در آن محله گردنکشی کنند … بسیاری از افسانههای قدیمی تهران ، سرشار از همین قبیل ماجراهاست.
لوطی صالح ، پهلوان محله ما بود. لوطی صالح مدافع محله ما بود. تا او بود کسی جرات نداشت که در محله ما قد علم کند… سایه او روی بازارچه و گذر بود … هر کسی میخواست در آن روزها به زیارت مشهد یا کربلا و یا به زیارت بیتالله الحرام برود به سراغ لوطی صالح میآمد. کلید خانه و مغازه اش را به دست او می سپرد ومیدانست که تا لوطی صالح زنده است و خون در رگهایش جریان دارد، زن و بچه و اموال او محفوظ است. گاه می شد که لوطی صالح به تنهایی حافظ و نگهدار چندین خانواده میشد و به کار و امور همه رسیدگی میکرد…
لوطی صالح و مراسم سقاخانهاش
لوطی اعتقاد غریبی به آستان حسین (ع) داشت و در آن روزگار، زیرگذر یک سقاخانه درست کرده بود و شبهای جمعه جلوی این سقاخانه بساط روضهخوانی و سینهزنی راه میانداخت و به مردم چای و در تابستان شربت میداد.دختران و زنان زیرگذر، به این سقاخانه ایمان داشتند و هر آرزویی داشتند در این سقاخانه شمع روشن میکردند. بعد از مرگ لوطی، کمکم این گذر شکل و صورت اولیهاش را از دست داد و درخت تنومندی را که اینجا بود بریدند و برای توسعه گذرسقاخانه را خراب کردند.
مرگ عجیب لوطی
لوطی سالی یک بار به نجف میرفته و بر سر مزار حضرت مدح مولا میخوانده و بعد میگفته است:
یا علی آمدم ببینمت و بروم
و بر میخاسته و به تهران باز میگشته است. سال آخر عمر، لوطی صالح خانهاش را وقف سیدالشهدا (ع) میکند و به طرف نجف حرکت میکند. وقتی به نجف میرسد، طبق معمول بر سر مزار مقدس مولا علی میرود و به مدح حضرتش میپردازد. بیشتر از هر سال میخواند و پرسوزتر و وقتی خسته میشود با صدای بلند فریاد میزند:
یا علی آمدم ببینمت و نروم!
و بلافاصله بر زمین میافتد و جان میسپارد! و با این ترتیب داستان زندگی این لوطی جوانمرد و شریف به پایان میرسد و با مرگ عجیبش به شگفتی زندگی خود میافزاید.
عقیده یک لوطیشناس
استاد حسین شاه حسینی، چهره سرشناس تهرانی، در مورد لوطیها و نقش آنان در گذشته عقیده دارد: «از زمان صفویه به بعد در ایران در هر یک از محلات شهر، افرادی به عنوان پاتوق دار (لوطی) حضور داشتهاند که مورد احترام همگان بوده و حالت بزرگتر محل را داشتند.
لوطی، با پشتوانه نفوذ مردمی، در تمام کارها نقش داشته است، از شوهردادن دخترها و زن دادن پسرها و سرپرستی ایتام تا اجرای وصیتها و حل اختلافات خانوادگی و صنفی و رفع نزاعهای شخصی و گروهی و نیز برگزاری مقدمات تشییع و تدفین اموات و تشکیل مجالس عروسی و دفع ستم زورگویان و متجاوزان بـــه حقــوق اجتمـاع و نشـــانــدن ظـــالمین بــر جــای خــــود و درگیــــری بار
باج خوارها و …
به عنوان نمونه وقتی کسی از دنیا میرفت صبح به پاتوقدار (لوطی) خبر میدادند و او اخلاقاً و شرعاً (و روی همان به اصطلاح مشدیگری) خود را موظف میدید مردم را خبر کند و به تناسب شأن متوفی و اقتضای وقت، از او تجلیل کند. یا هنگامی که کسی از مکه یا کربلا برگشته بود و باید مراسمی در حد شأن و مرتبتش برگزار میشد … در همه این امور، شخص پاتوقدار به دلیل اطلاعاتی که از محل و ساکنان آن داشت دخالت میکرد و در هواداری ، حکم دست روحانیت را داشت و روحانیت محل هم روی اعتقادی که به امانت و درستی او داشت از وی حمایت میکرد».